روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند. آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.

در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم...

را به من برگردان
ید و این را بستر مرگ من ندانید

بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.

قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند.

کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند.

استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.

اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند





وصیت نامه آلبرت انیشتین

شاید وقتی دیگر

سکوت علامت رضایت است به خاموشی در جواب ابلهان !

*****************

ساده که باشی زود حل میشوی، زحمتشان را کم میکنند میروند سروقت مسائل دیگر! اشکت را پاک کن و بخند ؛ بگذار یک چندمعادله چندمجهولی بی جواب ، عمری بر سرکارشان بگذارد ! خلایق هرچه لایق !

تو  طو تو

خود کرده را تدبیر نیست و اینکه به فرموده زردتش اگر بر خود فرمان نرانید دیگران بر تو فرمان می رانند

نگاره: من هرچی در باره این اثر بگم, حق مطلب ادا نکردم .    بـــا دقـــت بـــبـیـنــیـد  !

شاهکاری از: Vladimir Kazanevsky‏

یه ارزوی بزرگ

کاش قلبها انقدر پاک بود که برای گفتن دوستت دارم

نیازی به قسم خوردن نبود

گاهی نیاز است از پنجره به خود بنگری

دکتر علی شريعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسيم

کرده است: ١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی

که نيستند هم نيستند. عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی

به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست

که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت

جسمی دارند. ٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و

وقتی که نيستند هم نيستند. مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی


که هويت‌شان را به ازای چيزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصيت‌ا


و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آيند. مرده و زنده‌‌شان

يکی است. ٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی

که نيستند هم هستند. آدم‌های معتبر و با شخصيت.

کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در

نبودنشان هم تاثيرشان را می‌گذارند. کسانی که

همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داريم و

برايشان ارزش و احترام قائليم. ٤ـ آنانی که وقتی

هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.

شگفت‌انگيز‌ترين آدم‌ها. در زمان بودشان چنان قدرتمند

و با شکوه‌اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما

وقتی که از پيش ما مي‌روند نرم نرم آهسته آهسته

درک مي‌کنيم، باز مي‌شناسيم، می فهميم که آنان چه

بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما هميشه

عاشق اين آدم‌ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما

وقتی در برابرشان قرار می‌گيريم قفل بر زبانمان

مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت می‌کنيم و

غرقه در حضور آنان مست می‌شويم و درست در زماني

که می‌روند يادمان می‌آيد که چه حرف‌ها داشتيم و

نگفتيم. شايد تعداد اين‌ها در زندگی هر کدام از ما به

تعداد انگشتان دست هم نرسد

OFF IN TM

En un dia cualquiera(domingo 2 de septiembre) mi papa me invito a las carreras de caballos y yo asepte por que me encantan los caballos al llegar a las carreras bajamos el caballo de la traila lo llebamos a unas pequeñas caballeriisas hay conosi a un chavo super buena onda y comenzamos a platicar creo que yo le gustaba a el y el ami tambien me gustaba luego despues de platicar un buen rato el chavo me dedico su amor y me dijo que yo era la chava de sus suños y muchisimas cosas mas durante el tiempo que estubieron pasando las carrera... al final el chabo me pidio mi numero de cel xq no queria estar incomunicado kn migo xq el no era de mi rancho era de otro muy lejano bueno no tanto yo asepte y se lo di xq en verdd me gustaba bueno resulta que ya ibamos en kamino a casa y el chavo me marcaba a kada instante duramos 3 semanas ablando por cel las 24 hrs el me desia muchisisimas cosa hermozas y una de ellas era que queria cas..

لازم است گاهی......

لازم است گاهی !!!!!!!!!!!

لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!

لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟!

لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!

لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بی‌خیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه ؟!


لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!

لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه ؟!

و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم... آیا ارزشش را داشت ...؟!

زیبائی در فراتر رفتن از روزمرگی‌هاست...

تست شخصیت

یک تست برای شخصیت سنجی و صد در صد واقعی
فرض بفرمایید در منزل خود نشسته اید.
کسی زنگ در خانه شما را به صدا در می اورد همزمان
بچه نوزاد شما از خواب بیدار شده شروع به گریه می کند
بد شانسی شیر اب شما در همان لحضه خراب شده اب از ان فوران میکند و صدای زنگ تلفن امان شما را می برد مشگل همین جا به پایان نمیرسد لباسهای شما که تازه شسته اید و پهن کردهایید در اثر اب باران کثیف شده هر لحضه به وخامت اوضاع افزوده میشود اگر شما باشید اولویتتان برای برطرف کردن این مشگلات چه ترتیبی دارد
در صورت قرار دادن ایمیل جواب برایتان ارسال می شود

نقل است از  صادق یزدان پناه:

بــــوســه و ســـیـــلی

ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند.
تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود.
ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند.
قطار راه افتاد و وارد تونلی شد.
حدود ده ثانیه تاریکی محض بود.
در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی
هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت

خانم جوان در دل گفت : از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم

مادربزرگ به خود گفت : از اینکه آن جوانک نوه ام را بوسید کفرم درامد اما افتخار میکنم که نوه ام جرات تلافی کردن داشت

ژنرال آنجا نشسته بود و فکر کرد ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم

ستوان تنها کسی بود که میدانست واقعا چه اتفاقی افتاده است.
در آن لحظات تاریکی او فرصت را غنیمت شمرده که دختر زیبا را ببوسد و به زنرال سیلی بزند

زندگی کوپه قطاری است و ما انسانها مسافران آن.
هرکدام از ما آنچه را می بینم و می شنویم بر اساس پیش فرضها و حدسیات و معتقدات خود ارزیابی و معنی می کنیم.
غافل از اینکه ممکن است برداشت ما از واقعیت منطبق بر آن نباشد.
ما میگوییم حقیقت را دوست داریم
اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم، حقیقت می نامیم.

جمود تنی یا چخ شدن قالب مادی

فلج خواب(sleep paralysis) به حالت ناتواني در
انجام حركات ارادي حين خواب اطلاق مي شـود.
فلج خواب يـك تـجربـه ي دلــهره آور و هراس انگيز
مي بـاشد. فـلـج خـواب اغـلب اوقات هنگام بيدار
شـدن از خـواب و يـا در مـوارد نـادر در لحظه ي به
خـواب رفتن رخ ميدهد. فلج خواب از چند ثانيه تا
چـند دقيـقه بـه طـول مي انجامد. 25 تا 30 درصد
جـمعيت كشـور حـداقل يكبار در طول زندگي خود
اخـتـلال فلج خـواب را تـجـربه كرده اند. فلج خواب
ميتواند در هر سني روي دهد.

میزان اعتماد بنفس؟

مردی در مسابقه ی اطلاعات عمومی شرکت کرده است و سعی در بردن جایزه یک میلیون دلاری را دارد .
سوالات را بخوانید

۱ـ جنگ صد ساله چند سال طول کشید؟
الف) ۱۱۶ سال
ب ) ۹۹ سال
ج ) ۱۰۰ سال
د ) ۱۵۰ سال
او نمیتواند به این سوال جواب دهد

۲ـ کلاه های پاناما در چه کشوری تولید میشود؟
الف) برزیل
ب) شیلی
ج) پاناما
د)اکوادور
حالا او با خجالت از دانشجویان تماشاگر درخواست کمک میکند

۳ـ روس ها در چه ماهی انقلاب اکتبر را جشن میگیرند؟
الف) ژانویه
ب) سپتامبر
ج) اکتبر
د) نوامبر
این بار هم شرکت کننده درمانده تقاضای فرصت میکند

۴ـ اسم شاه جرج سوم چه بود؟
الف) ادر
ب) آلبرت
ج) جرج
د) مانوئل
خوب بقیه حضار باید به دادش برسند

۵ـ نام جزایر قناری در اقیانوس آرام از کدام حیوان گرفته شده؟
الف) قناری
ب) کانگارو
ج) توله سگ
د) موش
در اینجاست که شرکت کننده ی بخت برگشته از ادامه ی مسابقه انصراف میده

اگر خیلی خودتان را گرفته اید که همه ی جوابها را میدانید و به این بنده ی خدا هم کلی
خندیدید بهتره اول جوابها را بخوانید
ادامه نوشته

علت زنده بودن

روزی از من پرسید برای چه زنده ایی گفتم برای هیچ

وانگاه که از او پرسیدم تو برای چه زندهایی گفت برای کسی که برای هیچ زنده است

شما چه فکر می کنید؟


خدا بودن چقدر دقمسه داره!؟

گاهی وقته برای رسیدن به یه ارزو فقط باید بخوایش و


گاهی از همون جنس وقتها برای سیر کردن شکم



خودت با مشگل روبرویی .گاهی تو زندگیت یه جوری


میشه که حتی نمیفهمی سر درد چی هست و یه


موقههایی از همون وقته حاضری برای رهایی از یه درد


سر حتی به شیطون هم متوسل بشی راستی خوبه


که من خدا نیستم وگرنه نمیدونستم جواب خلق تو روز


رستاخیز بدم           راستی شما چی فکر میکنید/؟؟؟

                                             (ارشام ستوده)

STOP


عید سعید فطر مبارک

استادی بر روی تخته سفید کلاس یک نقطه سیاه گشید انگاه از


بچه ها پرسید چه می بینند بچهها همگی یکصدا گفتند یه


نقطه سیاهاستاد گفت یعنی شما این همه سفیدی تابلو را 


نمی بینید که میگویید یک نقطه سیاه

                        کمی تا قسمتی برای تفکر

                          ارشام ستوده 

مقام گم شده عشق

روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.

 

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.

مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند

 

دیوانگی فورا" فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.

و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.

 

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به  شمردن ....یک...دو...سه...چهار...

همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛

 

خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛

 

اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛

 

هوس به مرکز زمین رفت؛

 

دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛

 

طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.

 

و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...

 

همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.

 

ادامه نوشته

هذا مقام العاعظ بک من النار

گویند ان هنگام که شیطان از امر حق تمرد کرد شیطان را دست پای بسته بودنند به جهت ورود بی اذن الهی به

مقام تجسد انسان در زمان قبل وگرنه شیطان را یارای ان تمرد نبود که اگر می توانست و سرپیچی می کرد در

همان لحظه نابود می گشت.

وانکه شیطان مامور شد به دلخواه که بیابد ان گوهر حقیقی را از بدل  وجود انسان از هویت ادمی

و تا امر شری نباشد "هر چند عدمی" خیر معنا و مفهوم خود را متجلی نمی کند

ایا هست نیرویی که به دلخواه از امر حق سرپیچی کند و باز توان بودن را در قدرت الهی داشته باشد

و در انتها عالم هیچ نیست مگر ضمیر الهی که به درون خود باز گشته است

کتاب هفت سیر معنوی پنجره ایی است بسوی دیدگاهی نو برای زندگی.

تقدیم به خزر

به کدامین بهار راهنمایم میشوی

و در کجای طیف نور سراغ از تو بگیرم

به قدر تو بی مقدورم -قادر به هدایت؟

کی سراغ خود از تو بخوانم؟

و کی بیابم انرا که در جستجوی خوشتنم

فریاد از سکوت یا سکوت از فریاد.

وانگاه که به جرم نقش کردی

و این نقش را در هم ریختم.

واین نقش را در هم ریختم؟

نه کار تو بود.

ایا اکنون موقه رفتن است؟

و چه بهانه ایی برای نرفتن.

و چه ادعایی برای بازگشتن؟

ایا موقه رفتن است/

نمی بینم .نمی شنوم .که در توهم همه

مجازیند در افکار .

هنوز لحضه ام نرسیده.

در صف هر دم در تعقیر کد44

و انگاه که سراغ از من گرفتی سراغ از تو ندارم

که به طمع کدام مقام گرفتار شدم

که یاد ندارم که چه گفتی چه شنیدی.

                و همه این حقیقت است از راست

                                   کد خدا {ارشام ستوده}


مدد الهی

ادمی به معنای .اقعی وجود هم او که ان یکیاز روح خود بر

ان دمید وبه سلاح تدبیر به مشیتش بر زمین هبوط داد تا

بر تقدیرش پیروز شود توانایی های خود را در پی زندگی

شهر ایینی و لجام گسیختگی جنسی و بدنبالش بی-

بهرگی از ان را از دست داد ادمیان در قرنهای گذشته

دارای قدرتهای بوده اند که اگر ان را برای انسانهای کنونی

بر شمریم ان را جز افسانه نخواهند پنداشت در این میان

هستند افرادی که به جوهر وجودی و رحمت الهی

قسمتی از ان را در خود حفظ کرده اند واستگان روحی

و درویشان حقیقی و گروهایی در اقلیت اما متاسقانه

همین گروه اندک نیز تحت فشار و تمسخر و درک نشدن

روز به روز رو به کاستیند رسالت این پست ایجاد انگیزه

است مر هر بیننده تا کاوشی بنماید پیرامون هویت الهی

خود تا به گوهر خود بزداید زنگار روح را تا ایینه روح روشن

شود به انوارش انشا الله 

اهميت پرورش در اموزش

اون چي كه شبها روش مي خوابن روزها روش مي شينن

نفرین الهی

کامل گرایی و قانون همه یا هیچ

بسیاری ار افراد در شروع کاری جدید مدعی هستند که کار ما بهتر است وجود نداشته باشد تا اینکه ناقص باشد

این موضوع تا چه اندازه میتواند درست از کار دراید

در طی یکسالی که صرف بومی سازی خوابواره درمانی و درمان از طریق ناخوداگاه ذهن کردم بسیار راضی بودم

که کار انجام شده کاری تک از کار در می اید و بدین طریق از ان موضوع  مراتب خورسندی به خود ابراز میداشتم

ولی در پایان تحقیقات با کتاب هیپنوتیزم هرتلند اشنا شدم

چشمتان روز بد نبیند و الهی -گرگ بیابان هم خوشش باشد

ایشان در شصت سال پیش ودر عملی /؟  از روی مطالب من کپی برداری کرده بودنند

حال پیدا کنید پرتغال فروش را و یکی که همدردی کنه و یا یه وکیل کار کشته.

و الهی که هیچ محققی به سرنوشت من تو تحقیقش گرفتار نیاد

جايزه بشرط جواب4

كي ميدونه پلنگ صورتي حيواني كه توسط شركت والت ديسني جان بخشي شد نر بود يا ماده؟
ادامه نوشته

جايزه بشرط جواب3

1:اون چي كه پر خاليش يه وزن؟؟؟؟؟

2:سه تا مورچه تو يك ستون حركت مي كردن

اولي مگه پشت سر من دوتا مورچه هست دومي ميگه پشت سر من يه

مورچه است ولي سومي ميگه پشت سر من چهارتا مورچه است

چطور يك چنين چيزي امكان داره؟/

سندرم دادايسم

با رشد تصاعدي تكنولوژي و فشرده شدن مرزهاي قرار دادي در بين نسلها اكنون در ايران دو نسل كه پدر و پسر خوانده مي شوند قبل از اينكه هر يك در نقش خود باشند اكنون تبديل به دو دوست و در بعضي از موارد نسل جوانتر راهنماي نسل قبلي شده اي كاش مي شد پدر وپسر قبل از دو دوست با هم درنقش خود باشند تا دوست درطي يك اقدام فداكارانه !!!! باز والدين كودكان را تشويق به ناميدن عمو و دايي به دادا كرده اند. بياييد براي فرزندمان پدر باشيم و بعد رفيق و عمو ها قبل از هر چيز عمو باشند تا يك داداي خيالي و نقش دادا ها را به دادا ها واگذاريم. تبصره 1: دادا در مناطق مركزي ايران به معناي برادر بكار مي رود. پيوست دادا هاي اطلي هم تو اين هاگير واگير داداي خودشونن چه برسه داداي انتظايي. قابل ذكر است نويسنده هيچ تعهدي براي تشابه دادايسم معرفي شده بعنوان يك سبك نقاشي ندارد هرچند دادا هاي افتخاري نقاشهاي بسيار ماهري باشند. ارشام ستوده

جایزه بشرط جواب2

ایا می دانید چر غواصان وقتی در قایق می خواهندبسمت اب شیرجه بزنند

خود را از شت به اب می اندازند//؟

گفتمش نقاش را طرحي بكش از ياد دوست

هميشه نكته اي كوچك در گذر زمان مرا به نوشتن اين خاطره تشويق مي 

كرده. موضويي كه در تك تك سلولهاي ذهنم لانه كرده و مرا به نوشتن فرا

مي خواند

خاطره ايي از يك روزسرد پاييزي كه در ان روز من به پيشواز زمستان كلاهم

را تا زير گوش پايين كشيده بودم و به هواي ساخت طبقه جديد وبلاگ دبه

خالي حروف را از شير انشا پر مي كردم  در حين پر شدن ظرف وبلاگهاي

كناري را ديد زدم تو اولين وبلاگ بروز شده پسری را ديدم در حال خواندن

نظر لينك كردم وارد شدم پرسيدم: اگه شماره بدم لينكم ميكني ؟

گفت براي چي ؟ گفتم براي تبادل نظر گفت خيالي نيست

رو برگه نوشتم 0913 ولي بجاي 79 نوشتم 33 خطش زدم دوبا ره نوشتم

091343 دوباره سه اينبا پيش قدم شد گفت . بگو تا سيوش كنم.

بلاخره ادرس نوشت کانکت  شد.

گفت : گوشیت همراهت نیست

گفتم اگه قول بدی نظر بدی برای همیشه سنجاقش می کنم به وبم

ان روز گذشت و روزها پس ان اکنون یک برف از ان تاریخ می گذرد

و من هنوز چشم در راهم تا بیاید با نظری و بنهد قدمی در قالب یک

پیشنهاد. یاشد طا بشود

                                              ارشام ستوده   - 


نصیحت با طعم حقیقت

گاهی یه اشتباه کوچک می کنی و تو میخوای سه اش را بگیری اون وقت که مرتکب اشتباه دوم و

اشتباه بزرکتر میشی بیشتر وقتها این چرخهای اشتباه تا اونجا پیش می رند که گویی توهر دم بازدمت

میگی اشتباه -اشتباه پس بیایید قبل از تصمیم سریع برای رفع سو اثر؟؟ از اشتباهات کوچک با تامل

اقدام کنیم...

بابا تو را خدا دندون طمع بکنید تو یه گوشه ایی از نا کجا اباد بگومونید//؟

بگوموندن: بطور دلخواه گم کردن یه چیز  

هرچی بدبختی از طمع نا بجا تو جسم جونتون رسوخ میکنه 

دریافتهای خود را با پیامک به نمره ۰۹۱۳۷۹۰۵۲۲۳ ارسال کنید 

                                                                                   ارشام ستوده  شادیتان را ارزو مند است

یه نمونش دنبال چیز مفتی رفتن  نمیدونم تا حالا بستنی دونه ای یه میلیون خورده ایید؟ من یدونشو

خوردم البته طعمش بهتر بستنی های دیگه نبود هر چند سال بعد که می خواستم پولش بدم یادم

اومد طعم بستنی زهر ماری بود و من به اشتباه اون روز فکر کرد ظعفرونی!!!!!!   

سفر به وادي غريب

اين متن ن يك تست خود كاويست ونه از اعماق وجودي يك نويسنده بيرون

امده تا بتوان از شواهد ان پي به افكار نويسنده ان برد بلكه حكايت يك سفر

است از ديدگاه يك مسافر كه مجبور است از دياري قريب به دياري غريبه

برود بيان حقيقتي است از ديدواره يك محقق وتقديم به دوست گرانقدر

محمد رمضانعلي باشد كه مقبول افتد.

نفس سفر قبول حقيقت ريگهاي ايستاده بر كف رودخانه رواني است كه از

سفرفقط تاثير گذر گلوله هاي اعجاب انگيز اب را بر خود حس مي كنند 

كه انهارا به هم سفري مي خوانند سفري كه ريگهاي ايستاده انرا سفر به

اظطراب ناميده اند.   

وقتی که از خانه بیرون می ایی بند ساک اینبار در نقش طناب دار متجلی -

شده اخرین لقمه گلویت راه نفس را بند اورده .

قدم از دیروز بر می داری به تحمیل مرکب در دل تاریکی فضا را می شکافد

وتو هر لحضه بیاد دیروز در تفکر فردا قدم میزنی به اظطرار..

روبرویتان انهایند که از فردا می ایند.انی که دارد می بردت با زمان مسابقه

گذاشته و با خیالش می خواهد زوتر از زمان به فردا برسد.اینرا از سبقتهای

نابجایش از مکان دانستم .

قدمت در فردا فرود می اید و تو می دانی اکنون  فرداست. قدمهایت سنگین

خیالت می رسد قسمتی از روحت را دیروز جایی فراموش کردهایی در

جانت جای دهی و غروب را می بینی غریب که در دیار غربت اینجا زیبا

نیست  ولی چون می گذرد غمی نیست

و اکنون از ان دوران ۱۰ سال می گذرد  اینرا از مدرکی که از ان زمان در

گاو صندوق پنهان کردم می دانم اما بارها شده که دلم لک زده که یکبار

دیگر ان غروب را در ان دیار غریب ببینم  یادش بخیر     

                                                                                         ارشام ستوده (محقق)

 

جايزه بشرط جواب

Fبه تمامي اشخاصي كه بتوانند پاسخ اين معما را بدهند بشرط كذاشتن شماره حساب

خودپاداشي تعلق مي گيرد.

سه دانشمند كه يكي رياضيدان ديگري فيزيكدان و سومي پزشكي متخصص بود سوار

بالني شدنند وقتي از زمين فاصله گرفتند متوجه وجود سوراخ كوچكي روي بالن شدنند

بطوري كه بالن تحمل وزن هر سه نفر را نداشت تصميم گرفته شد براي نجا ت دو نفر

يكي خود را فدا كند اگر فرض كنيم دو نفر از انان نجات يافته باشند

فكر مي كنيد كداميك از انان از خود گذشتگي كرده باشند

                                        ارشام ستوده


بارش مسموم

خواست از شهر بروم هجرت كنم به شهري ديگر ولي ديدم كارها به روال سابق است

همه كار خود مي كنند منتها به ديوانكي . مردم نان سوخته بهتر مي پسندنند و جاي استين

پاچه شلوار عوض شده اهنگر اول ميكوبد و بعد به اتش مي سپرد و رفتگر اشغالها را در

وسط كوچه رها مي كند . با اين همه همه راضي خوشبختند جز من بسيار فكر كردم و دريافتم

اين منم كه بايد تعقير كنم نه ديگران .  پس خوشا اب باران همرنگي جماعت

برداشت ازادي اذ بارش مسموم                      ارشام ستوده