روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند. آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.

در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم...

را به من برگردان
ید و این را بستر مرگ من ندانید

بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.

قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند.

کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند.

استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.

اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند





وصیت نامه آلبرت انیشتین

شاید وقتی دیگر

سکوت علامت رضایت است به خاموشی در جواب ابلهان !

*****************

ساده که باشی زود حل میشوی، زحمتشان را کم میکنند میروند سروقت مسائل دیگر! اشکت را پاک کن و بخند ؛ بگذار یک چندمعادله چندمجهولی بی جواب ، عمری بر سرکارشان بگذارد ! خلایق هرچه لایق !

تو  طو تو

خود کرده را تدبیر نیست و اینکه به فرموده زردتش اگر بر خود فرمان نرانید دیگران بر تو فرمان می رانند

نگاره: من هرچی در باره این اثر بگم, حق مطلب ادا نکردم .    بـــا دقـــت بـــبـیـنــیـد  !

شاهکاری از: Vladimir Kazanevsky‏

یه ارزوی بزرگ

کاش قلبها انقدر پاک بود که برای گفتن دوستت دارم

نیازی به قسم خوردن نبود

گاهی نیاز است از پنجره به خود بنگری

دکتر علی شريعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسيم

کرده است: ١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی

که نيستند هم نيستند. عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی

به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست

که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت

جسمی دارند. ٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و

وقتی که نيستند هم نيستند. مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی


که هويت‌شان را به ازای چيزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصيت‌ا


و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آيند. مرده و زنده‌‌شان

يکی است. ٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی

که نيستند هم هستند. آدم‌های معتبر و با شخصيت.

کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در

نبودنشان هم تاثيرشان را می‌گذارند. کسانی که

همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داريم و

برايشان ارزش و احترام قائليم. ٤ـ آنانی که وقتی

هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.

شگفت‌انگيز‌ترين آدم‌ها. در زمان بودشان چنان قدرتمند

و با شکوه‌اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما

وقتی که از پيش ما مي‌روند نرم نرم آهسته آهسته

درک مي‌کنيم، باز مي‌شناسيم، می فهميم که آنان چه

بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما هميشه

عاشق اين آدم‌ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما

وقتی در برابرشان قرار می‌گيريم قفل بر زبانمان

مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت می‌کنيم و

غرقه در حضور آنان مست می‌شويم و درست در زماني

که می‌روند يادمان می‌آيد که چه حرف‌ها داشتيم و

نگفتيم. شايد تعداد اين‌ها در زندگی هر کدام از ما به

تعداد انگشتان دست هم نرسد