اين متن ن يك تست خود كاويست ونه از اعماق وجودي يك نويسنده بيرون

امده تا بتوان از شواهد ان پي به افكار نويسنده ان برد بلكه حكايت يك سفر

است از ديدگاه يك مسافر كه مجبور است از دياري قريب به دياري غريبه

برود بيان حقيقتي است از ديدواره يك محقق وتقديم به دوست گرانقدر

محمد رمضانعلي باشد كه مقبول افتد.

نفس سفر قبول حقيقت ريگهاي ايستاده بر كف رودخانه رواني است كه از

سفرفقط تاثير گذر گلوله هاي اعجاب انگيز اب را بر خود حس مي كنند 

كه انهارا به هم سفري مي خوانند سفري كه ريگهاي ايستاده انرا سفر به

اظطراب ناميده اند.   

وقتی که از خانه بیرون می ایی بند ساک اینبار در نقش طناب دار متجلی -

شده اخرین لقمه گلویت راه نفس را بند اورده .

قدم از دیروز بر می داری به تحمیل مرکب در دل تاریکی فضا را می شکافد

وتو هر لحضه بیاد دیروز در تفکر فردا قدم میزنی به اظطرار..

روبرویتان انهایند که از فردا می ایند.انی که دارد می بردت با زمان مسابقه

گذاشته و با خیالش می خواهد زوتر از زمان به فردا برسد.اینرا از سبقتهای

نابجایش از مکان دانستم .

قدمت در فردا فرود می اید و تو می دانی اکنون  فرداست. قدمهایت سنگین

خیالت می رسد قسمتی از روحت را دیروز جایی فراموش کردهایی در

جانت جای دهی و غروب را می بینی غریب که در دیار غربت اینجا زیبا

نیست  ولی چون می گذرد غمی نیست

و اکنون از ان دوران ۱۰ سال می گذرد  اینرا از مدرکی که از ان زمان در

گاو صندوق پنهان کردم می دانم اما بارها شده که دلم لک زده که یکبار

دیگر ان غروب را در ان دیار غریب ببینم  یادش بخیر     

                                                                                         ارشام ستوده (محقق)